Pezeshkian Quotes

We've searched our database for all the quotes and captions related to Pezeshkian. Here they are! All 6 of them:

امروز صبح گنجشک‌های دود از لانه ده لوله تفنگ در امتداد شیهه شلیک، پر زدند. امروز صبح وقتی که باد موذی پاییز ارواح لاله‌های سحرگاهی را می‌آزرد ده لاله شکفته شاداب از خون سرخ خوب ترین بچه‌های شهر رویید امروز صبح باز ده یوسف دگر گلگون کفن شدند بنگر چگونه باز از پوزه سیاه تو ای گرگ خون می‌چکد؟ ای روسپی پیر! امروز ما با دستهای خویش تا وسعت گلوی تو پیمان بستیم. ما اشکهایمان را انباشتیم باشد که با طلوع سحرگاه آخرین طوفان سهمناکی از فریاد برخیزد.
mohsen pezeshkian
«از دشنۀ بروتوس» کوسِ حضور را یاران بر بام عشق می کوبند های هذیانیان! کوسِ حضور را یاران دیری ست بر بام عشق می کوبند آنجا چه می کنید با اسب های چوب با تاج های اکلیل بر دشت های بایر کاغذ؟ بر متنِ پرتلاطمِ آبی آفاق طرح نیشخندۀ تلخی ست از مردانی که پای غیرتشان روزی در حلقه ی رکاب تکان خورد و های و هوی سُربیِ شان از باغ های نخل شغال های مهاجم را رم داد. اینک بر متنِ پر تلاطمِ آبی اما مردانی از سلاسه ی وحشت سوداگرِ تبانی تحقیر با تاج های کاغذ و اکلیل یال بلند بیرقشان در باد ترس و تسلیم لرزان گلگون سوار گونه ولیکن بی اصل و اسب تماشایی تب مرگ می دواند در تن کلامشان دردا سخن دریغا عشق که در شعاع تنگ شعورشان چه حقیر افتاده است! بر متنِ پر تلاطمِ آبی آفاق طرح نیشخندۀ تلخی ست باری -از آب مهربانتر- عموهایم! که سال های سادۀ عمرم را در نَورد بی هیاهویتان خواب کرده ام اینک خطی شهاب وار از برق دشنۀ بروتوسی دیگر تا گُردۀ شما آمیزۀ شگفتی و تلخی بر متنِ پر تلاطمِ آبی آفاق طرحِ پرسش سردی ست: "تو هم؟" -از آب مهربانتر- عموهایم! من هم!
mohsen pezeshkian محسن پزشکیان
آن سوی شیشه سرما بیداد می کند. در سردسیر پربرف در بادهای هرزه که تا عمق استخوان می تازد خورشید استوایی چشمت اگر نبود بر من چه می گذشت؟ پای اجاق قلبت هنگامۀ تمامی برفستان را از یاد می برم.
mohsen pezeshkian محسن پزشکیان
با خواب دشت تشنه می رفتم که ناگاه نخلی که بر آوند هایش ایستاده بود تَش باد را با خنجر نفرین به خون کشید محسن پزشکیان
محسن پزشکیان mohsen pezeshkian
نونهال بیشه افسانه را شاخه پُر بار باغ خانه را باد افسون کرد و از شاخش شکست نعره زد طوفان و از بیخش گسست چشم ها در تیرگی ها غوطه خورد نور در کام سیاهی جان سپرد از دیار اختری پاک آمدی شبنمی بودی و بر خاک آمدی غرفه ها از چلچراغ آذین شدند تارهای چنگ آهنگین شدند سینه ی دهلیز رنگ و بو گرفت استخوان آرزو نیرو گرفت ناگهان از تنگنای غرفه ها بانگ رعدی رفت تا عرش خدا ابری آمد آسمان را تار کرد خنده ی ابلیس را در کار کرد سینه ی دهلیزها غمناک شد استخوان آرزو ها خاک شد نونهال بیشه افسانه را شاخه پُر بار باغ خانه را باد افسون کرد و از شاخش شکست نعره زد طوفان و از بیخش گسست 48محسن پزشکیان – تابستان
محسن پزشکیان
وقتی مسیر مهتاب شب را دو نیمه می کرد ما عاشقان دیرین با جوشن شجاعت از پشته های خارا از دره های پر گرگ از دشت ها گذشتیم تا قصر های جادو راهی نبود دیگر بر تپه های مغرب در قلعه های جادو مهتاب را به نیرنگ بردند و سر بریدند و روی پیکر ما آوار شب فرو ریخت و دشت و دره و کوه در ظلمتی غماگین تا قهقرا فرو رفت وقتی مسیر ظلمت ما را دو نیمه می کرد بیگانه وار و تنها از دره های پُر خوف آسیمه سر گذشتیم ما عاشقان دیرین بازآمدیم خسته و سالهای ممتد با گریه خو گرفتیم ... ... اما دوباره اینک ما عاشقان دیرین دل کنده از صبوری سر بر گرفته از خواب با جوشن شجاعت با تیشه های بی سنگ ره می بُریم در شب با بیل های بی خاک با نیزه های افشان با زهر های نفرت با نیش های نفرین تا قلعه های جادو راهی نمانده دیگر ما عاشقان دیرین سربرگرفته از خواب ره می بُریم در شب اینک شبی شکفته زیر چراغ مهتاب: ... 49محسن پزشکیان - کازرون - تیر
محسن پزشکیان